دیگر بازگشتی
وجود ندارد
خبرنگار
نیویورک
تایمز: میدانم
که زنان
ایرانی در صف
مقدم هستند.
چند روز است
که میبینم
زنان، مردان
کمتر شجاع را
تحریک میکنند.
تعدادی را
دیدهام که
کتک خوردهاند
و به میانه
منازعه
بازگشتهاند.
روز شنبه، زنی
رو به مردانی
که در پیادهرو
پناه گرفته
بودند، فریاد
زد: "چرا این
جا نشستهاید.
بلند شید!
بلند شید!" نمیدانم
این شورش از
کجا رهبری میشود،
اما میدانم
که برخی از
واحدهای پلیس
متزلزل شدهاند.
به نظر میآید
که دیگر
بازگشتی وجود
ندارد.
با ریختن
ایرانیان به
خیابانها،
خامنهای
قداست خود را
از دست داد
نیویورک تایمز
١ تیر ١٣٨٨
شهرزادنیوز:
افسر نیروی
انتظامی،
ملبس به اونیفورمی
سبز با دستهای
بالا رفته و
واحد کوچک خود
رو به جمعیت
معترض گفت: "به
خدا قسم، من
زن و بچه
دارم، نمیخواهم
مردم را کتک
بزنم. برید
خانههایتان."مردی
که کنارم بود،
سنگی به سویش
پرت کرد. افسر همچنان
التماس میکرد.
شعار "به ما
ملحق شوید! به
ما ملحق شوید!"
سر داده شد.
واحد پلیس به
خیابان
انقلاب عقبنشینی
کرد، جایی که
جمعیت زیادی
توسط بسیجیهای
باتوم و سپر
به دست و پلیس
سیاهپوش ضد
شورش
موتورسوار
جنگ و گریز میکردند.غروب،
دود سیاهی
فراز این شهر
بزرگ را فرا
گرفته بود.
موتورسیکلتها
به آتش کشیده
شده بودند و
رو به آسمان
شعله میکشیدند.
خامنهای، در
سخنرانی نماز
جمعه هشدار
داده بود اگر اعتراضات
نسبت به نتیجه
انتخابات
ادامه یابد،
"خون و هرج و
مرج" در پیش
خواهد بود.
و
روز شنبه هر
دو را به کف
آورد – و شاهد
بود چگونه
اقتدارش که از
زمان تصدی این
پست
بلامنازعه
بود، زیر سؤال
رفت؛ چیزی که
از زمان
انقلاب
تاکنون بیسابقه
بود. روز شنبه
ایرانیان
بسیاری
مبارزه خود را
متوجه وی
کردند و به
نظر میآید که
دیگر بازگشتی
وجود ندارد.خامنهای
تن به ریسک
بزرگی داد. او
با حمایت از
احمدینژاد
در برابر
میرحسین
موسوی و هاشمی
رفسنجانی،
موجب جدایی
عدهای از خود
شد و خود را از
مقام داوری
بلندپایه تنزل
داد.
او
با تحسین
مشارکت بیسابقه
مردم در
انتخاباتی که
اکنون بسیاری
آن را کودتا
میدانند،
میلیونها
ایرانی را به
تمسخر گرفته
است؛ ملتی که
معتقد است با
تحقیق درباره
انتخابات،
نتیجه آن
تغییر خواهد
یافت. او ترحمبرانگیز
شده است و
پایههای
قدرت خود را
به لرزه
درآورده است.
در کلامی
کوتاه، قداستاش
را از دست
داده است.
پاسخ
تابوشکنانه
مردم روشن
بود. دیدن این
که مردم "از هر
چه میترسند
بر سرشان میآید"،
جالب است. ماههاست
که میشنوم
خامنهای از
"انقلاب
مخملین" میترسد.
اما در درگیریهای
روز شنبه، هیچ
چیز مخملینی
وجود نداشت.
در واقع، اول
خواسته میشد
که آرای موسوی
درست شمارش
شوند و احمدینژاد
برکنار شود،
اما اکنون
مردم به
مقابله با خود
رژیم رفتهاند.
سطلهای
زباله
سوزانده میشوند.
مردم،
متقابلا حمله
میکنند. دود
گاز اشکآور
در فضا میچرخد.
سنگ و آجر به
همراه هلهله
شادی،
واحدهای پلیس
را که برخی هم
به تفنگهای
اتوماتیک
مسلحاند، به
عقبنشینی
وامیدارد. هر
روز عصر
شایعات مبنی
بر لغو
تظاهرات برای
موسوی در
واقعیت
درگیریهای
خشونتآمیز
پخش میشود.
نمیدانم
این شورش از
کجا رهبری میشود.
اما میدانم
که برخی از
واحدهای پلیس
متزلزل شدهاند.
میدانم که آن
افسری که از
خانوادهاش
میگفت، تنها
مورد نبوده
است. پلیسهای
دیگری هم
بودند که از
دست بسیجیها
شاکی بودند.
برخی از
نیروهای
امنیتی فقط میایستادند
و تماشا میکردند.
جمعیت فریاد
میکشید:
"نترسید،
نترسید، ما
همه با هم
هستیم."
همچنین
میدانم که
زنان ایرانی
در صف مقدم
هستند. چند روز
است که میبینم
زنان، مردان
کمتر شجاع را
تحریک میکنند.
تعدادی را
دیدهام که
کتک خوردهاند
و به میانه
منازعه
بازگشتهاند.
روز شنبه، زنی
رو به مردانی
که در پیادهرو
پناه گرفته
بودند، فریاد
زد: "چرا این
جا نشستهاید.
بلند شید!
بلند شید!"
زن
چشم سبز دیگری
به نام مهین (52
ساله) تلوتلو
خوران به کوچهای
پرید، صورتش
را چنگ میزد
و گریه میکرد.
سپس، علیرغم
اصرار
اطرافیانش،
به میان جمعیتی
دوید که به
طرف میدان
آزادی میرفتند.
فریاد "مرگ بر
دیکتاتور" و
"ما آزادی میخواهیم"
او را همراهی
میکرد.
مردمی
بودند از همه
سنها.
پیرمردی را
دیدم با چوب
زیر بغل،
کارمندان
میانسال را و
گروهی از
نوجوانان را.
برخلاف خیزش
دانشجویی سالهای
1999 و 2003، این جنبش
گسترده است.
زنی
از من پرسید:
"سازمان ملل
به ما کمک میکند؟".
گفتم خیلی شک
دارم. گفت: "که
این طور. ماییم
و خودمان."
دنیا
ناظر است و
تکنولوژی
ایران را به
جهان وصل میکند
و غرب پیامهایی
را که میتواند
میفرستد،
اما این حرف
در نهایت درست
است. ایرانیان
زمانیست
طولانی که این
مبارزه را به
تنهایی پیش میبرند:
مبارزه برای
آزادی، برای
داشتن مقداری دمکراسی.
خمینی
با وارد کردن
اندکی
تکثرگرایی در
این سیستم
اقتدارگرایانه
این را فهمیده
بود. پلورالیسم
از سال 1979
تاکنون اوج و
فرود – و
عمدتاً اوج –
داشته است،
اما هفته پیش این
امر با خشونتی
عریان در هم
شکست. از این
روست که نسل
جوان ایران که
به شعورشان
توهین شده، به
پا خاسته
است.
همان
طور که گفتم،
اکنون شتابگیری
این روند بر
عهده آنان
است. روز شنبه
لحظاتی بود که
اقتدار خامنهای،
که اقتدار خود
جمهوری
اسلامی است،
شکننده به نظر
میآمد.
مقامات
انقلابی
همیشه ضعف شاه
پیش از قیام
را به تمسخر
گرفته و قسم
خورده اند که
هرگز به این
سرنوشت دچار
نشوند. قدرت
سرکوب آنها
همچنان
هراسناک است،
اما با
آزمایشی
دشوار روبرویند.
درست
بعد از خیابان
انقلاب که
بیرون رفتم،
به درون پردهای
از گاز اشکآور
پا گذاشتم.
چند دقیقه
قبلش سیگاری
روشن کرده
بودم – نه آن که
معتاد باشم،
بلکه یک نیاز
بود – و مردی
جوان خود را
روی من انداخت
و گفت "تو صورت
من فوت کن".
دود تا حدی
گاز اشکآور
را بیاثر میسازد.
کاری
را که از دستم
برمیآمد
انجام دادم و
او به انگلیسی
گفت: "ما همراهتان
هستیم." و با
همکارم،
گریزان از دست
پلیس و این
گاز سوزان – به
درون کوچه بنبستی
رفتیم – تهران
پر است از این
کوچهها. دری
باز بود و ما
نفس نفس زنان
به حیاط یک مجموعه
آپارتمانی
افتادیم؛ در
آن جا یک نفر
در یک سینی
آتش کوچکی بر
پا کرده بود
تا سوزش ریه
را کمی التیام
بخشد.
حدود
بیست نفر آن
جا گرد آمده
بودیم، با چشمهایی
دودوزن و قلبی
تپنده. یک
دانشجوی 19
ساله داشت پای
چپش را معاینه
میکرد که بر
اثر ضربه
باتوم شوک
الکتریکی
صدمه دیده
بود. دوستش در
حالی که پای
آسیبدیده
دانشجو را
ماساژ میداد،
گفت: "دیگر
کوتاه نمیآییم."
کمی
بعد، بیرون
آمدیم، به طرف
شمال شهر
رفتیم و پلیس
را دیدیم که
هر از گاهی
حملهای میکرد؛
به میدان ولیعصر
که رسیدیم
جنگی تمام
عیار در جریان
بود. جوانان
آجرها و سنگها
را میشکستند
تا پرتاب کنند.
جمعیت روی پل
هوایی جمع شده
بود و فیلم میگرفت
و تظاهراتکنندگان
را تشویق میکرد.
اتومبیلی به
آتش کشیده شد.
موج جمعیت عقب
و جلو میرفت
و با واحدهای
پلیس کمتر
متقاعد درگیر
میشد.
سرم
را بالا بردم
و از میان دود
پوستری دیدم با
تصویر خمینی
که زیرش نوشته
بود: "اسلام
دین آزادی
است."
وقتی
که شب بر
پایتخت
پرتلاطم فرود
آمد، صدای شلیک
گلولهها از
دوردست میآمد.
و مثل تمام شبهای
پس از این
انتخابات، از
روی پشتبامهای
شهر صدای
"اللهاکبر"
به گوش میرسید.
اما شنبه شب
پرطنینتر به
نظر میرسید.
همان فریاد
سال 1979 بود که
مستبدی را
معزول کرد و
دیگری را به
جایش نشاند:
ایران به
اندازه کافی
چشم به راه
آزادی بوده
است.